جــــاده ها خالـ ـــــــــــي از آمــــدن توســــت...!و من سالها دلـــــــــم را کنار همين نيامدنتبه بــــــــــــــــــاد دادم...!!
کاش يک روز دلم
با خودش يک دل يک رنگ شود
تا که اقرار کنم :
گاه گاهي دل من
دوست دارد که براي تو فقط تنگ شود
مي زند شور دلم
گاه براي تو فقط
دوست دارد نگرانت باشد
و براي گذر از هر خطر و حادثه اي
ديده بانت باشد
اين دل و دغدغه من
تو ولي راه به دشواري دل من مي بندي
بي خبر مي گذري
و به دلتنگي من مي خندي!!
يه دختر 5ساله از داداش بزرگترش پرسيد...:
عشــــــــق چيه ؟؟
و اون جواب داد :
عشق حسيه که وقتي تو شکلات مدرسمو از پاکت خوراکيام برميداري
و من هميشه گرسنه ميمونم . . .
ولي هنوز دلم نمياد جاي خوراکيامو عوض کنم.... .....
خواستي ديگر با من نبـاشي...
افــــــــرين چه با اراده!!!
لـعنت به دبستاني که تواز درسهايش
فقـط تصميم کبــــــــــــري اموختي...
زمان خيلي زود ميگذرد ...
حالِ الان ما با حال ديروزمان پر از تفاوت است...
آن روزها ما قادر بوديم
از هر اتفاقي،
يک شادي طولاني بسازيم!
و اين روزها
سخت بدنبال يک اتفاقيم...
اين پياده روي لعنتي هم به من پوزخند مي زند !
جاي پاهايت ...
عطر نفس هايت را به من نشان مي دهد
و دهن کجي مي کند ...
با زبان بي زباني مي خواهد خاطرات
به جا مانده به روي خودش را به رخم بکشد ...
که من نمي توانم ...
که تو نيستي ...
که ما پنهان از هميم ... !
عذاب آور است داشتن خاطراتت و نداشتن خودت ...!
نظرات شما عزیزان: